عاشق که باشی یار میخواهی فقط
آشفته ای دیدار میخواهی فقط
عقل از سرم بردی جنونم را ببین
تو عاشقی بیمار میخواهی فقط
هی با خیالت فکر فردا میکنی
چشمانت را غرق دریا میکنی
عاشق که باشی برای دیدنش
یک شهر را یکباره شیدا میکنی
این بی قراری یادگاری از عشقت ماند
این جای خالی تنم را چه بد لرزاند
افسوس بی تو در وجود من آشوب است
چشمان من از فراقت دگر کور است
این بی قراری یادگاری از عشقت ماند
این جای خالی تنم را چه بد لرزاند
افسوس بی تو در وجود من آشوب است
چشمان من از فراقت دگر کور است
بمیرد تو عشقت در این جان من
منی که بدون تو دیوانه ام
چه دردیست نگاهت در این خانه ماند
که بی تو شدم من یه بی خانمان
این بی قراری یادگاری از عشقت ماند
این جای خالی تنم را چه بد لرزاند
افسوس بی تو در وجود من آشوب است
چشمان من از فراقت دگر کور است
این بی قراری یادگاری از عشقت ماند
این جای خالی تنم را چه بد لرزاند
افسوس بی تو در وجود من آشوب است
چشمان من از فراقت دگر کور است
افسوس بی تو در وجود من آشوب است
چشمان من از فراقت دگر کور است
رضا ملک زاده – عاشق که باشی